مجرد که بودم سرکار میرفتمو بعدم میومدم خونه و پای گوشی و کامپیوتر بودم تو خانوادمون عشق و محبت بود اما همون زمانم من احساس تنهایی داشتم بعد که ازدواج کردم خوشحال بودم که بلخره از تنهایی درومدم ولی یکماهه اومدم خونه خودم افسردگی گرفتم شوهرم کل هفته سرکاره یک جمعه خونس که همش خوابه همش بهم میگف تو به خودت نمیرسی و فلان منم دیشب قشنگترین لباسمو پوشیدم وقتی از سرکار اومد اصن هیچی نگف حتی نگف چقدر این لباست بهت میاد😔صبحم بیدارم کرده که پاشو صبحانه بزار منم بلند شدم قشنگ سفره چیدم ولی صداش زدم بیدار نشد منم تنها صبحانمو خوردم😢خیلی بدم اومد ازش فقط به فکر خودشه حتی تو رابطه جنسی هم فقط و فقط به فکر خودشه حالم داره ازین زندگی بهم میخوره
توتنها نیستی
باهاش صحبت کن نذار کهنه بشه این حس و حالت
قابل توجه دوستانی که فکر میکنن خونه شوهر چه خبره
چقد سخت🥲
اخه هنوز ۱ماهه که زوده واسه این حرفا..
همه همینیم گلم غصه نخور
منم اینجوریم ی ۸ ماهی میشه ک عروسی کردم شوهرم صبحا ساعت ۹ ک میره نمیاد تا ۴ بعد نیم ساعت خونه اس دوباره ۴ونیم میره شایدم زودتر
میره تا ۱۰ و ۱۱ شب
امروزم ک جمعس بازم سرکاره😑😑
اره میفهمم چی میگی
ولی اینو یادت باشه مردا توی نشون دادن ذوق و احساساتشون یکم خساست ب خرج میدن . ی جورایی انگار اگ حس خوبشونو بروز بدن ما پررو میشیم
حتما باهاش صحبت کن چون اول زندگیته نذار حس بدی بگیری
ماهم تنهاییم استارتر ....
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز