قبلا دورم خیلی شلوغ بود، پر دوست بود اما همشون دو رو و بد و تاکسیک از آب در اومدن برای همین همشونو ریختم دور. فقط دوست صمیمی مجازیم رو نگه داشته بودم که اونم اومد و تو روم گفت: من بهت دروغ گفتم و بازیت دادم، من با یکی دیگه صمیمیم.
باعث شد آخرین نفر قید اونم بزنم.
الان نزدیک به سه ماهه، با هیچکس دیگه ارتباطی ندارم . از طرفی برای کنکور درس میخونم و پشت کنکوریم. حدود دو سالی میشه که با آدم درست و حسابی ارتباط نداشتم. صبح میشه بلند میشم درس میخونم، شب میشه میخوابم.
دلم واقعا یهویی گرفت برای خودم. امروز چنل اون دوستمو چک کردم، شاد و خرم فارغ از اون همه بازی دادن من، با دوستای دیگه اش نشسته و میخنده.
میدونم که از عمق زندگی هر کسی خبر ندارم، اما حقیقتا دلم خیلی بد گرفته. برای آدم برون گرایی مثل من الان تنهایی مثل سمه. از اعتماد کردن به آدما هم چشمم ترسیده