من راه دورم
امشب تو جمع خانواده ب پدرم گفتم میتونی فردا بهم برسونی وسایلم زیاده
خدا شاهده بارها شده از شدت سنگینی وسایل ب لکه بینی افتادم
برگشت گفت مگه دفعه قبل مامان نیومد کمکت
قرار بود یبار مادرم بیاد ک کلا کنسل شد
تا جوابی بدم مادرم بلند گفت من باشم تا فلانجا برم وسیله ببرم
قلبم شکست
من ساده هم گفتم من نمیخواستم کسی وسایل بیاره فقط میخواستم اگر فردا کار نداری برای اینک بتونم مواد خوراکی ببرم منو برسونی
دیگ کم کم وقتی بهشون سر میزنم جلوم غذا هم نمیذارن
آخر سر این رفت و آمدا رحممو از دست میدم