یه داستان جالب شنیدم برای شماهم بگم شایدم شنیده باشید.توی یه شهر زن و مردی با هم زندگی میکنن که همه شهر میدونن که اونا باهم مشکل و دعوا نداشتن و خیلی همو دوست داشتن.بعد از سالها زندگی براشون مراسم سالگرد ازدواج میگیرن.یه خبرنگار میره پیش مرد و ازش میپرسه شما چجوری توی این سالها اصلا باهم مشکلی نداشتید بگید که جوونها هم یاد بگیرن.میگه رفته بودیم ماه عسل.یه روز رفتیم سوارکاری کنیم دو تا اسب آوردیم اونیکه خانمم سوارشد خیلی سرکش بود و خانمم رو به زمین زد،ازجاش پا شد و یکی زد روی پشت اسب و گفت اول بارت بود منو زمین زدی و دوباره سوار شد و دوباره خانمم رو زمین زد و بازم پا شد و گفت دوم بارت بود منو زمین زدی و دوباره سوار شد و اسب بازم خانمم رو زمین زد و خانمم از جاش بلند شد و با تفنگی که همراه داشت اسب رو کشت و منم عصبانی شدم و گفتم چیکار کردی چرا اسب رو کشتی اونم خیلی خونسرد یکی زد رو شونه ام و گفت اول بارت بود سرم داد زدی و بعد از اون ما دیگه هیچوقت دعوا نکردیم. نمیدونم ربطی داشت یا نه🤣🤣🤣🤣🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز