روزایی که با همسرم هستیم اصلا اون انرژی منفی رو حس نمیکنم
وقتی هم که از خونه پدر دور میشم دلم تنگ میشه اما دلمم نمیخواد برگردم وقتیم برمیگردم یه حسایه عجیبی میاد سراغم
نا امیدی،ناراحتی و غم نمیدونم چرا احساس ارامشی که اونجا دارم تو خونه پدر ندارم به اون صورت
خیلی داره این مسائل اذیتم میکنه
من نیز هم
انسان جایی که توش آسیب دیده درمان نمیشه
منم اوایل ازدواجم اینجوری بودم الان بهتر شوم
منم همینطورم حس میکنم روح ادمو زتجیر میکنن اونجا شاید یع دلیلش اینه که مجرد بودیم اتفاقای ناراحت کننده ای افتاده
خونه ی بابات انرژی منفی میگیری؟
من الان خونم سر خیابون مامانم ایناس خداگواهه چهارماه ونیمه نرفتم اصن دوس ندارم برم مامانم میگه عمه هات برای تو و بابات دعا نوشتن ازهم سرد شدین تورو ازما سرد کردن و اینا
منمممم.فکر کردم فقط خودم اینطورم
منمممم دقیقا خونه پدری دو روز بیشتر نمیتونم بمونم بیقرار میشم همش دوس دارم برگردم خونم..من تو خونه پدریم خیلی اذیت شدم بابام عصبی مادرمم همیشه باهام بدرفتاری میکرد..با اینکه الان باهام خوب هستن اما بازم اونجا نمیتونم بمونم حتی شوهرمم بهم خیانت کرده باز بخاطراینکه برنگردم اونجا دارم تحمل میکنم سر زندگیمم
خب خوش بگذرون، فیلم ببینید ، خوراکی بخورید ، صحبت کنید، شاید حوصلت سر میره
