چقدر این جند روز بابت این خواستگارم تاپیک زدم و صحبت کردیم
تاپیک قبلی هم گفتم که لحظه اخر جواب مثبتم
دامادمون زنگ زد به دوستش و دوستش با مسخره تمام گفت مادرش عمومی بیرون بره (امیدوارم متوجه شده باشید چون نمیتونم چند بار بگم حالم خوب نیست )
نمیدونید چه حالی گرفتم اینو شنیدم
هیچوقت نتونستم مثل ادم یه عشق داشته باشم
تو زندگیم نشده چیزی بخوام و بشه
خستم دوستان خسته ام بخدا انقد با خودم گفتم صبوری کن
درست میشه اما بدتر و بدتر
حالم داره از این زندگیم بهم میخوره
خواهش میکنم نگید حکمتتت سالهاست دارم با این کلمه مزخرف دست و پنجه نرم میکنم
حکمت خدا فقط واسه منه بخت سیاهه