با مادر شوهرم دعوام شد سر این که بهم گفت خونت شلختس
من بچه ها تازگیا متوجه شدم تنبلی تخمدان گرفتم ، جون ندارم از جام بلند شم خیلی کسل و خسته و بی حوصله ام کارای خونه رو به زور انجام میدم اکثرا بیشتر کارام میمونه جون ندارم پاشم انجام بدم با پدر شوهر مادر شوهرم تو ی ساختمونم بالا رو تازه بازسازی کرده بودن تمیز و شیک بود من تازه عروس بودم ندادن من بشینم خودشون نشستن پایین درب و داغون رو دادن به من بالا پنجره ها دو جه داره تراس خاک نمیاد پایین ولی از این آهنی های بد خاک بالکن رو بر میدارع من هرروز هم بشورم بازم کثیفع خاک میاد سوسک پروازی بزرگ میاد منم فوبیای شدید دارم گریه میکنم از ترس سوسک بعد آب گرمکن خونمون خراب شد پدر شوهرم خیر سرش اومد بهم کمک کنه رفت بالکن دید یکم خاک و اینا بعد ب من گفت نکبته چقدر خونه زندگیت بچه ها بخدا اونجوری که اون گفت هم نیستم گفت زن من و ببین خونش تمیز گل برق میزنع گفتم بالا رو ندارید ب من پنجره های خوب داره خاک نمیاد منم گل میشدم برگشت مادر شوهرم گفت ب مامانت رفتی دیگه اونم حیاط خونش خاکه دلم شکست گفتم در مورد مامانم ب شما ارتباط نداره حق نداری در موردش بگی شوهرم ب من گفت زر نزن گمشو خونه از دیروز دارم گریه میکنم شوهرم میاد منت کشی ولی باهاش حرف نمیزنم قلبم شکسته چیکار کنم آشتی کنم