اصلا نمیتونم با بابام کنار بیام. همش باهم درگیریم
الان دانشجوام هر روز هفته هر ساعت که منو میبینه میگه کتابات کو؟ چرا درس نمیخونی؟ بشین درسامو بخون واقعا دیگه خسته شدم
قبلا که کنکور داشتم هر روز همینو میگفت الانم همینرو دوباره داره میگه
هرچی هی میگم پدرجان من الان دیگه دانشجوام نیاز نیست هر ثانیه بیای بگی درس بخون. هی دوباره تکرار میکنه دیگه روی این حرفش حساس شدم حالم بد میشه.
یه هفته اس مریض شدم دیروز میگم کاشکی این ۳ روز آخر هفته رو نمیرفتم دانشگاه،چون حالم خیلی بدتر شد.میگه یعنی چی تو باید خر روز بری دانشگاهی اصلا مهم نیست به خاطر مریضی نری.سلامتیم اصلا مهم نیست برای فقط میگه برو و اینا
الان دوباره اومد بهم گیر داد چون سرم تو گوشی بود گفت برو درستو بخون دیگه واقعا خسته شدمم