2777
2789
عنوان

داستان دختر عشایر قسمت سوم

| مشاهده متن کامل بحث + 834 بازدید | 52 پست

اگر قرار بر شب نشینی نبود،معمولا بعد از شام بچه ها  باید می‌خوابیدند.و مادران البته بعد از سرکشی به شیر و ماست و پنیر و ...راست و ریس کردن کارها.

تشکهای پشمی گسترده میشد و لحافها و جاجیم های پشمی را روی خودمان می انداختیم.تا جایمان گرم شود،مادرم برایمان قصه تعریف می‌کرد.البته اگر پدرم بود،داستان‌هایی از کتاب جوامع التمثیل برایمان می‌خواند.

و اگر قرار بر شب نشینی بود از ذوق نمیدانستیم چکار کنیم.....

شب نشینی در ایل را بعدا برایتان میگویم.

خدا همیشه ما رو میبینه...

ما دو نوع شب نشینی داشتیم:

زمانی که پدرم در ایل حضور داشت و زمانی که نبود.

اگر بودند،شب نشینی در چادر ما یا یکی از بزرگان بود.

همه ردیف می‌نشستند و پدرم برایشان از کتاب،داستان یا نقل یا شعر می‌خواند.بعد از آن راجع به مسائل ایلمان صحبت می‌کردند.راجع به باج زمین‌هایی برای چرای گوسفندان،پول آب و...

اما در نبود پدرم ،چندین چراغ توری روشن میشد و جوانان شوخ و بذله گو آماده هنر نمایی می‌شدند.گاهی کلاه بر سر می‌گذاشتند و نقش فلان هنرپیشه را بازی می‌کردند.از اول تا آخر میخندیدیم و شاد بودیم.در این میان یواشکی نامه هایی بین دختر و پسران خاطر خواه رد و بدل میشد.‌‌‌.

من شب نشینی همراه با پدرم را بخاطر شعر و داستانش و نوع حرف زدنش که بقیه همه ساکت بودند،بسیار دوست داشتم.

اما شب نشینی دیگران هم برایم بسیار شادی بخش بود.

چای ذغالی

نخود کشمش

آب‌نبات

تخمه

فطیرهای کوچک

انجیر خشک

اینام تنقلات شب نشینی ها بودند.

بعد همه به چادرها بر می‌گشتیم.زیر لحافهای پشمی و خیلی زود همراه با صدای خروشان رودخانه و جیر جیرکها به خواب میرفتیم.

خدا همیشه ما رو میبینه...

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

حمام رفتن در ییلاق و روستا

تو ییلاق:

پروسه ای بود که به چند نفر کمکی احتیاج داشت...

یه دیگ رو از آب چشمه یا رودخونه،پر از آب میکردیم.

روی اجاق می‌گذاشتیم و با هیزم آتش درست میکردیم تا داغ بشه

کسی که می‌خواست حموم کنه دیگ آب داغ و آب سرد رو می‌برد تو آلونکی که با سنگ و گل درست شده بود و معمولا سقف نداشت.

یه لگن و کیسه و سفید آب و سنگ پا و لیف و صابون هم بر می‌داشت.

تو لگن آب داغ و سرد رو با هم قاطی می‌کرد.یه نفرم باید کنارش میشد که آب بریزه رو سر و تنش...

ما بچه ها بشدت از این حمام دوری میکردیم

سر ظهر که هوا گرم‌تر بود،معمولا داخل رودخونه با لیف و صابون خودمونو میشستیم.یخ میکردیم حسابی .یادمه دندونامون بهم میخورد ولی بیشتر کیف میداد ،چون با دوستام بودیم.

و همونجا دوستامون چادر میگرفتن دورمون،و لباس میپوشیدم.

مادرانمون مجبور بودندتو همون آلونک حمام کنن.

اما طایفه پدری من ،هفته به هفته با ماشین لندرور به نزدیکترین حمام دشت لاوه می‌رفتند.تقریبا یک ساعت با ماشین راه بود.


خدا همیشه ما رو میبینه...

زمانی که روستا بودیم:

روستای ما حمام قدیمی و بزرگی داشت.

سر بینه اش شیک و قشنگ بود.حالت گرد و دایره وار بود.

یادمه مادرم لباس ها و اسباب حمام را در بقچه ای سفید و مشکی به نام ساروق ،می‌گذاشت.

لنگ های سفید و بلندی رو به کمر می‌بستند.

یادمه تازه عروسها لنگ چین دار یا گلدوزی شده داشتند.

لیف بافتنی رو اصلا یادم نمیاد ولی لیف سفیدی از جنس لنگ داشتیم که فکر کنم چلوار یا تترون بود.

صابونهای سفید آشتیانی،سنگ پا،گل سر شور،سفید آب،کیسه،همه اینها رو مادرم با لگن مسی کوچکی بر می‌داشت.

حوض بزرگی در وسط بود .که از آن با لگن مسی آب برمی‌داشتند و سرو تن را می‌نشستند.

بعد از شستن سر،نوبت کیسه کشی بود که حسابی پوستمان قرمز می‌کرد.بعد لیف می‌کشیدند و برای آب کشی میرفتیم زیر دوش.

یادمه یک ردیف دوش در سمت راست بود که البته پله میخورد و من همیشه میترسیدم لیز بخورم.

تا خودمونو خشک کنیم و لباس بپوشیم ،حسابی گرسنه می‌شدیم.

مادرم لقمه نان و پنیر یا گوشت کوبیده با خودش می‌آورد 

که حسابی مزه میداد.

خدا همیشه ما رو میبینه...

لایک

امضام بخونید👈آقایون لطفا نه ریپ بزنید نه پست بزارید!!!!!!!!وقتی میگم خداحافظ یعنی دیگه پیامتونو نمی خونم😊باافتخار دختری، ایرانی وچادریم😌❤️الحمدالله کشورمون جزبهترین کشورهاست🙂البته چه خوب میشه اگر اینقد کشورونکوبونیم🙄بیاین به هم قول بدیم که تاوقتی که کاملا تحقیق نکردیم درمورد کشور ورهبری بدوبیراه نگیم😁معمولا درتاپیکهایی که گروه سنی خاصی تو عنوان ننوشته شده باشه وپاسخ داشته باشم نظر میدم✅️🙃

دلمونو بردی چه خاطرهایی برام زنده شد از خوابیدن خونه مادر بزرگ وعموم تو کوه 

لطفا لایک نکنید💗 تا اخربخون ، اولش اینکه شیدای فاطمه(س) دومش  👈 عاشق اهل بیتم عشقم دلیل داره بخون تا بدونی چرا نور امیدم هستن بخصوص حضرت فاطمه توسخت ترین شرایطم آب رو اتیش بودن.👈👈👈یکی بهم یه تهمت ناحق زدبدجوردلم شکست گفتم به من نگفتی به حضرت فاطمه گفتی خودش جوابتوبده یه هفته بعدسرنماز با دل شکسته درقران باز کردم میدونی چی اومد نوشته بود:کسانی راکه به مریم تهمت ناروا زدن را به سزای عملشان میرسانیم...(اسمم مریمه)دوروز بعد اون ادم با گریه والتماس زنگ زد وحلالیت خواست گفت پاکیت بهم ثابت شد به ناحق اون حرف وزدم حلالم کن که تمام زندگیم داره از هم میپاشه.این فقط یه نمونه از بزرگی خدا وقران واهل بیته که تو زندگیم دیدم,💖💖💖

واقعا لذت بردم ....چه دنیای قشنگ و شیرینی داشتی🥰

مممنونم مهربون

واقعا خاطرات شیرینی برام بود

خودم وقتی بهش فکر میکنم غرق سرور میشم.

کم کم بقیه ش رو هم مینویسم

خدا همیشه ما رو میبینه...

زمانی که روستا بودیم:روستای ما حمام قدیمی و بزرگی داشت.سر بینه اش شیک و قشنگ بود.حالت گرد و دایره وا ...

...........

حمام رفتن در شهر:

براتون گفته بودم که بعد از جمع آوری محصولات باغ و جالیز در روستا و تموم شدن بافت قالی ایلاتی،به خانه شهری خودمون می آمدیم.

البته بچه هایی که مدرسه داشتند،زودتر می آمدند.

حمام در بازار و وسط شهر قرار داشت.کوچه ای باریک ،بازار را به حمام وصل می‌کرد.حمام عمومی و نمره کنار هم بودند با دو درب مجزا از هم.

حمام عمومی:

وارد حمام که می‌شدیم خانم حمامی پشت دخل بود.خانمی درشت اندام و خیلی سفید و خوشگل

کمدهای دیواری کوچکی دور تا دور رختکن بود.

یک کمد خالی را انتخاب میکردیم و وسائل را داخلش میگذاشنیم.

برای ورود به حمام باید از حوض باریک با دیواره کوتاه که آب سرد داخلش بود می‌گذشتیم.

اما خانم حمامی تذکر میداد که از کناره حوض بریم،وقتی کار حمام کردن و شستشو تمام شد می‌توانیم از داخل حوض برگردیم.

بعد در بزرگی را باز و وارد حمام می‌شدیم.گرم و مطبوع و بخار آلود.

دو حوض بزرگ وسط و چند دوش اول حمام و چند دوش آخر حمام بود.

دلاک حمامی،خانمی میانه بالا و گندمی به نام نازی بود که من فقط یکبار با لباس دیدمش.

بقیه مدت در حال شستشو و چرک گیری از مشتریان بود.

خانم زیر دست نازی می‌نشستند و نازی با صابون و شامپو سرشان را می‌شست و از داخل حوض با کاسه مسی یا روحی آب میریخت.

بعد با کیسه چرکشان را می‌گرفت.در آخر لیف و صابون می‌کرد.

آبکشی آخر کار خود مشتری بود که زیر دوش میرفت.

خدا همیشه ما رو میبینه...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792