2777
2789
عنوان

مادرم شوهرم ماشین بهش زده رفته کما

| مشاهده متن کامل بحث + 783 بازدید | 33 پست
اینقدر اذیت شدی از دستش دیگه یعنی

خیلی بیشتر از حد تصور

گاهی به گذشته نگاه میکنم میگم من چه صبری داشتم. البته صبر از جبره اگه ازدواج دومم نبود هزاران بار پسرشو به خودش پس میدادم. تنها چیزی که شاید ی کم آرومم کنه مرگ این پیرزن خبیثه

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



خیلی بیشتر از حد تصورگاهی به گذشته نگاه میکنم میگم من چه صبری داشتم. البته صبر از جبره اگه ازدواج دو ...

پسرش رو به خودش پس می‌دادی واقعا جالب بود 😄😄😄😄مقصر پسرش هست بیشتر اگه پسرش خوب می‌بود بدی های اون پیرزن به چشم نمیومد ،دنیای بی ارزشی شده واقعا یک دقیقه دیگه احتمال هست نباشیم و بریم 

ازمرگ کسی خوشحال نشو، همه یک روزی میمیریم ازفردا خبرنداریم

میدونی چیه ببین چقدر زجرش داده و اذیتش کرده که اینجوری میگه.

از یجایی به بعد آدم کم میاره. حالا آرزوی مرگ درست نیست ولی ادم دلش سوخته که اینجوری میگه 

پسرش رو به خودش پس می‌دادی واقعا جالب بود 😄😄😄😄مقصر پسرش هست بیشتر اگه پسرش خوب می‌بود بدی های او ...

نه اتفاقا شوهرم آدم خوبیه خود زنه آزار داره میخواد هر جوری هست اینو پس بگیره اصلا نمیگه ما ۲ تا بچه داریم.نمیگه خودش ۸۰ سالشه پاش لب گوره

اسی دوربین‌های اون محله که مادر شوهرت ماشین بهش زده رو چک کنن شاید پلاک ماشین و اینا پیدا شد تو دورب ...

صد تا ماشین از اونجا رد شده اگه بیهوش نمیشد و می‌گفت چه ماشینی بوده میشد کاری کرد ولی نمی‌دونیم چه ماشینی زده حتی ،اگه بهوش نیاد اونم هیچوقت پیدا نمیشه ،چقپر وحشی بزنی به کسی فرار کنی 

خیلی بیشتر از حد تصورگاهی به گذشته نگاه میکنم میگم من چه صبری داشتم. البته صبر از جبره اگه ازدواج دو ...

آروم هم میشی هم نمیشی

بذار برات بگم چجوریه

اول ک میمیره ی حس های عجیب غریبی رو تجربه میکنی اینایی ک میگم تجربه های خودمه چون ی مادرشوهر بسیار وحشتناک داشتم منم بخاطر بچه ی مریضم نمیتونستم طلاق بگیرم اینم تا تونست عذابم داد

خلاصه هر روز تصور مرگش رو میکردم همش میدیدم ی عبای پولک دوزی شده ی خوشگل خریدم و تومجلسش میچرخم خلاصه ک بالاخره این تصورات ذهنی جواب داد الحمدلله زیادم طول نکشید ،تا سکته کرد ی مانتو عبایی پولک دوزی شده ی بسیار مرغوب با قیمت مناسب خریدم ی چند روز رفت کما و اینور اونور و دهنش کج شد و گلوشو بریدین و ونتیلاتور گذاشتن تا ی روز قبل مرگش برای اولین و آخرین بار رفتم بیمارستان ملاقاتش تا دیدمش فهمیدم تو حالت احتضاره گفتن دستشو ببند ب تخت تا دستو و پا نزنه اولین بار اونجا بود ک دستشو محکم بستم ب تخت و ی کوچولو انگار تو دلم ی حس خوبی خزید

نصف شب همون روز خفه شد و مرد با اینکه ب دستگاه وصل بود نمیدونم چجوری خفه شده بود شاید بیمارستان هم از بودنش خسته بود تا خبرش رسید شوهرم زوزه کشان رفت سمت خونه آبجیش منم کل کشیدم و رقصیدم .فرداش ب زور جلوی شادمانی خودمو گرفتم همش تو دلم سرش داد میزدم و یکی یکی کارهاشو میزدم تو سرش بچمو نشونش میدادم و میگفتم ببین مریضیشو دکترا میگن مال همون ظلمی ک تو سرم آوردی ببین ممکنه هیچ وقت خوب نشه خلاصه با این ترفند کلی گریه کردم ک بعدا پاچمو نگیرن

مراسمش بسیاااار خلوت بود تا مرد سریع بردن انداختنش تو گورش اصلا صبر نکردن کسی بیاد و سریع همه رفتن و هیچکس بالاسرش ننشست و مراسما بصورت سمبل کردن گذشت و البته با بی آبرویی و دعوای بچه هاش اما من همونجوری ک گفتم تو مراسمش چرخیدم و لذت بردم

ببین یک نوع شادی رو تجربه کردم ک ب عمرم این تجربه رو نکرده بودم انگار از زیر پوستم ی آب،  ی جریان خیلیییی خنک و شادی آور رد میشد و دلمو شاد می‌کرد حالمو خوب می‌کرد وقت و بی وقت یادش می‌افتادم ک مرده و باز دلم شاد میشد این یکماه اول بود اما از بعدش همش خاطرات میاد تو ذهنم و نشخوار ذهنی امونمو بریده خرداد ماه مرد تا الان اینجوری گذشته حس میکنم یکی دو سال باید بگذره تا فراموشش کنم ولی الان تو مرحله ایی ام ک خاطراتش روح و روانمو میسابه


چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
آروم هم میشی هم نمیشیبذار برات بگم چجوریهاول ک میمیره ی حس های عجیب غریبی رو تجربه میکنی اینایی ک می ...

منم موقع مرگ پدر شوهرم همین حس رو تجربه کردم البته فقط چند خط اولتو... ۵ سال گذشته و هر لحظه که یادش میفتم که اون پسرمرد جادوگر مغرور دیگه نیست دلم خنک میشه. تا اون بود زندگی نمیکردیم شوهر من آدم خیلی خوبیه واقعا منو دوست داره اما تا وقتی باباش بود مجبورش میکرد منو تنها بذاره تا ۱۲ شب بره پیش اون بشینه اگه نمیرفت فرداش میومد دم خونمون به فحش و سر و صدا!!!! مادرشوهرم پشت داشت هر بار ی جوری بی احترامی میکرد به من و خانوادم(چون مامانم باهاشون همسایه اس) من باید یواشکی میرفتم بچمو نمیذاشتن خونه مامانم بمونه.تا میفهمیدن سریع میومدن دنبالمون که پاشین بیاین خونه ما تا بهتون تیکه بندازم و خوردتون کنم! از وقتی اون مرد این زن خفه خون گرفت. هنوزم همون حیوون وحشی و درنده اس ولی انگار افتاده تو قفس کمتر میتونه گاز بگیره و خون منو بخوره. اما دل من دیگه هیچوقت باهاش صاف نمیشه. شوهرمم آدمی نیست که بتونم بهش شکایت کنم همون اول که شکایت کردم گفت رابطه من و مادرم رو خراب نکن اگه چیزی بهت گفت خودت جوابشو بده.منم دیدم بدون جواب دادن هم بهم تهمت میزنه و مظلوم نمایی میکنه و رابطمونو خراب میکنه برا همین خودمو از چشم شوهرم ننداختم با شکایت واگذار کردمش به خدا... امیدوارم به زودی اونم تقاص کارشو پس بده

ببخشید طولانی شد درد دلم خیلی زیاده

منم موقع مرگ پدر شوهرم همین حس رو تجربه کردم البته فقط چند خط اولتو... ۵ سال گذشته و هر لحظه که یادش ...

من از اول پدرشوهر نداشتم همه میگن مظلوم و آقا و طرفدار عروس بوده البته ک مادرشوهر عفریتم اونو هم بیچاره کرده بود پیرمرد بیچاره مریض بوده تو جا افتاده بوده کنترل خودشو نداشته می‌گرفته میزدتش خیلی فحاش و هتاک بود جالب بود برام ک دهنی ک فحش می‌داد تو همین دنیا کج شد گلویی ک از توش داد و بیداد میومد بیرون تو همین دنیا بریده شد

بیچاره پدر شوهرمو سر سفره راه نمیداده خیلی عذابش داده بود

ب هرحال سران فتنه ی خانواده ی من تو چند ماه مردن

برادرشوهر دزد و کلاه بردارم ک زندگیمون رو چند بار سیاه کرده بود 

مادر عفریته اش

و خواهرشوهرم ، خواهرشوهرم از اونا بهتر بود ولی بازم ی پا دعواها بود همیشه

باورت میشه تو چندماه همشون مردن

خلاصه ک عزیزم امیدت رو از دست نده تو کوچه ی شماهم عروسی میشه پلو مرغ ختم مادرشوهرتم میخوری

خوب کردی درد و دلتو برام نوشتی اینجا باهم حرف نزنیم کجا بزنیم 

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   gthllwthy  |  8 ساعت پیش
توسط   فاطما_گل_  |  18 ساعت پیش