تابستون امسال یه قضیه ای پیش اومد شوهرم یه مدضوعی درمورد خانوادش ازمن مخفی کرد درصورتی که همه عروس ودامادها بجز من خبر داشتن ومن هم وبعدا خودم توسط یه نفر غریبه فهمیدم وخیلی ناراحت شدم از اینکه جرا بمن اعتماد نکرده درصورتی که میتونست مثل بقبه فقط اطلاع بده وبگه به کسی نگو کاری که همه خواهر وبرادراش کرده بودن ازش توضیح خواستم جواب درستی نداد وهمش پیچوند وخلاصه من روح وروانم بهم ریخت حتی مشاور هم رفتم تا مدتها روحم داغون بود منی که اینهمه بهش اعتماد داشتم وکوچکترین چیزی ازش مخفی نمیکردم این کارخیلی بهم اثر کرده بود