بچه ها با مادرشوهرم تو یه حیاطیم بعد سن بالا هم هست ولی نمیدونم چه جوریه با دخترای خودش خوبه با عروس فقط مشکل داره هر چی خصلت بد و ذات بد رو این آدم داره درست هم نمیشه با محبت با حرف هیچ جوره یعنی شوهرم من با من ازدواج کرده ولی انگار نکرده شوهر اونه فقط کنار من میخوابه و پخت و پز و خونه داری کنم براش نقش چیز دیگه ای ندارم شوهرم از مادرش بدتر ذات خرابی داره که هیچ کس نداره آنقدر گریه و اشک منو دراوردن تا الان و ناراحتم کردن که حد نداره اصلا چشم دیدن محبت زن و شوهر رو نداره مادرشوهرم مثلا عروسش به پسرش برسه دراصل باید ذوق کنه بدتر دق میخواد بکنه هر سری مهمون که میاد برای مادرشوهرم من جلو جلو باید برم تا شوهرم بیاد اگه نرم شوهرم لج و قهر و بدرفتاری تا ماه ها تو خونه برای اینکه این اتفاق نیوفته میرم مجبوری بعد مادرشوهرم کلا چشم دیدن منو نداره بعد هر سری تو جمع این حرف رو تکرار کرده که اره به فاطمه گفتم یعنی من پسر بخواد طلاق بده مهریه هم میده دخترم یا میسازه یا بدون مهریه میره چند دفعه هست میگه من هاج و واج تو جمع موندم همه نگاه ها به من بود یا من به تیکه میوه تو بشقابم بود نمیخورم به شوهرم گفتم بیا تو بخور سریع مادرشوهرم برگشت گفت نمیخواد بدی من دارم تو بشقابم میدم بهش حالا هنوز میوه رو نخورده بودا بعد تو جمع زن باید کنار شوهرش بشینه این جلو جلو می ره میشینه کنار شوهرم من باید برم بشینم تک و تنها یعنی واقعا خسته شدم از کاراش ته دلم همش فکر جداییه چون مشاوره هم درست نمیشن