شوهرموفرستادن کمپ از من کارمیکشه مادرشوهرم اگع کارنکنم یا صبح دیر بیام خونش دعواست دیشب تو خرم اباد هواسرده منو گذاشته سبزی شستن ساعت10شب توحیاط
مادرم امروز اومد خیلی بهش حرف زدم حقوق بازنشستگی بابامومیگیره دادش دست داداشم و زنش هزارتومن هم ب من نمیدن ک خرج بچه هام کنم نیام خونه مادرشوهرم برایه ی لقمه نون خالی اگه بچه هام نبودن هیچ وقت نمیومدم ولی گرسنه میشن به مادرم گفتم تو که تو روزای تنگم ب دردم نمیخوری حق نداری بیای اینجا کارت یارانشو داده دست یکی از خواهرام برای کربلا پول جمع کنه بنظرتون زیارتش قبوله ک کمک منونمیکنه
تاپیک قبل رو بخونید اونم از شوهرم باخودم عهد بستم شوهرم بیادپیشش نمونم بخاطرتمام بدبختی هام ک سرم اورد
ببخش طولانی بود