من ۱۹ سالمه دو ماهه عقد کردم
وقتی مجرد بودم مامانم اذیتم میکرد از وقتی ک ازدواج کردم بدتر شده
دیشب من داشتم از دانشگاه میومدم پریود هم بودم حالم بد بود
یهو بابام زنگ زد گفت زود بیا مهمون داریم
منم گفتم باشه یه عالمه وسیله دستم با کلی بدبختی با اتوبوس بعد یک ساعت رسیدم خونه لباسامو عوض کردم دیگه استراحت نکردم رفتم تو آشپزخونه مامانم هرکاری داشت انجام دادم
بعد شام هم طرف ها رو هرجوری بود شستم از درد داشتم پای سینک ظرفشویی جون میدادم
مهمونا مون میخواستن بیان کمک مامانم نداشت خودم ظرفا رو شستم و خواهرم فقط میبرد ظرفا رو میذاشت رو پارچه تا خشک بشن
بعد ک مهمون ها رفتن من رخت خوابم رو پهن کردم و دراز کشیدم بعد یهو مامانم اومد گفت ظرفا رو
بد شستی و کلی غر زد و یه لگد هم بهم زد این در حالی بود که خواهرم ک ۱۴ سالشه
هیچ کمکی نکرد تا من از راه رسیدم مامانم خواهرمو صدا زد ک بیاد کارش داشت خواهرم محل نداد من ب جاش رفتم تو آشپزخونه