همه برادر شوهرام،اموالشون رو بنام همسرشون زدن.
خواهر شوهرام هم هیچ حرف یا دخالتی نداشتن.
شوهر من هیچی نزده بنام من.
اونوقت همه پاچه شو گرفتن، هرروز اذیتش میکنن ک چرا بنام ما نزدی.
بهش میگن،خانمت میگیره.
طلاق میگیره میره.و...
خلاصه شوهرمو میرترسونن. چون شوهرم بترسه دیگ سمت اون کارنمیره یا حرف گوش میده،اخلاقش نقطه ظعفشو میدونن.
یا اگه ازاین راه نتونستن از راه تهمت زدن بمن بتونن منو بدون مهر بفرستن.
خود خواهر شوهرم گفت ب شوهرم خانمت....
ما همه شاهدیم میدونی مهریشو بهش نمیدن؟؟ چون شاهدیم.
خلاصه ازاین راه هم نتونست
از راه خوب وارد شد.با ملایمت حرف زد.
ی روز توماشین بودیم،زنگ زد به تلفنم،با ملایمت ب شوهرم گفت بنام ما باید میزدی، زنت طلاق میگیره و مهر میگیره ک هیچ بحث چیز دیگست ،شوهرم هیچی نکفت.
خواهرش گقت میدونی آخه مرگ خبر نمیده شاید فردا مردی همه چیو زنت میگیره.
ما چی.
شوهرم بهم گفت پیاده شو از ماشین .من نخواستم پیاده شم همونجا خواستم هردوشون مثل سگ بگیرم.
هنوز تودلم هست ک بخواهرش پیام بدم بگم.
بعد نیم ساعت شوهرم رفت دور زد کلی صحبت کرد و اومد من سوار کرد.
گفتم برو بده.گفت نمیدم ب هیچکس.
گفتم مهریه خواهرتو بده حداقل گشنه نمونه.
زن اولته هه.
اختیار داری میکنه دخالت میکنه.
زندگی مارو سرد کردن.نمیزارن زندگی بکنیم.
دلم میخاد برم از دستش شکایت کنم از خواهرشوهرام