2777
2789

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



تازه فوت شد برااثر سرطان دست

ازاول تعریف میکنم سال ۸۳ پدرومادرم باهم ازدواج کردن و به مدت ۶ سال با پدربزرگ و مادر بزرگ و عموهام زندگی میکردن ، پدربزرگم یه آدمیه که خیلی خوش میگذروند از سفرای دبی گرفته وهمراه مادر بزرگم......

تو اون برهه ای که پدر و مادرم با ایشون زندگی میکردن پدرم خیلیییی شغلش پر درآمد بود( حالا نمیگم چیه چون شناسایی میشم ) برعکس الان که اصلا درآمد نداره 

 پدر بزرگم به مدت ۶سال ، تماااام درآمد پدرم رو میبرد برای خودش و خرج خوش گذرونیش میکرد همشو ها

غذاو ....خونوادم از خونشون میخوردن

حالا شاید بگید پدرومادرت چرا این درآمدشونو تقدیم میکردن بهش 

چون پدرومادرم آدمای بسیار ساده ای هستن مادرم میگه خیلی به پدرت میگفتم ولی دعوام میکرد میگفت پدرمه بهم قول داد برام پولامو جمع کنه خونه بخریم مادرم بهش میگفت خودمون جمعش میکنیم خونه میخریم اما پدرم پاشو تویه کفش کرده بود و بامادرم لج میکرد و اعتماد کورکورانه ای به پدرش داشت 

.

 

خلاصه گذشت سال ۸۹ رسید کلاس اول بودم پدربزرگم گفت برید ازخونم بیرون و چقد به خونوادم ازاون پول داد ؟۱۰ تومن فک کنم که اون موقع باهاش خونه اجاره کردیم و شروع شد بحثا ودعوای های شدید پدرومادرم 

این تقصیرو گردن این میندازه اینم تقصیر این میندازه و افتاده بودن به جون هم که اگه ما پولاروجمع میکردیم میتونستیم خونه بخریم خلاصه گذشت و ما به مرور اوضاع مالیمون بدتر و بدتر میشد اختلافات پدرومادرم خیلی زیاد شد پول اجاره یه خونه رو نداشتیم سال ۹۴ برگشتیم خونه پدر بزرگم با عموهام زندگی کردیم 

اتاقی که بهمون داد ۹ متری بود و درش خراب بود ما ۶ نفر بودیم مادرم ضعف اعصاب گرفته بود عموهام و زنعموهام مارو اذیت میکردن مادرم با پدرم میرفت سرکار اما اختلافات پدرومادرم اینجا خیلییی بیشتر شده بود یادمه پدرم به مادرم گفت بیا طلاق بگیریم هیچ وقت اینو یادم نمیره مادرم ضعف اعصاب گرفته بود من کلاس پنجم بودم بسیاردختر  گوشه گیر و افسرده ای شده بودم مادرم میرفت سرکار عموهام منو کتک میزدن 

وقتی برمیگشت بهش میگفتم مادرم مثل دیوونه ها شده بود حتی میگفت منو ببرید تیمارستان 

خلاصه گذشت الان دیگه مغزم نمیکشه بقیش رو تعریف کنم فراز و نشیب زیادی داشتیم ولی اینو بدونید تا الان اوضاع مالیمون خوب نیست و اجاره نشینیم همشم مسببش پدر بزرگمه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز