دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
به اینکه بابام و داداشم به شوهرم توهین کردن و راجبش حرف خوبی نزدن.. و من خیییلی رو این موضوع حساسم. قبلشم خودم با شوهرم سر ی موضوعی بحثم شده بود کلا همه چی قاطی هم شد و حال خوب امشبمو کلا ریخت بهم.
به اینکه این غم مادر نشدنم کی تموم میشه....هرشب رویا میبافم بغلمه شیر میدم بهش ....به اینکه مستاجریم......غصه بردارام خواهرام همه تو زندگیشون سختی دارن....
دختر خوشگلم کی خدا تو رو به من میده ...خدایا دلم اندازه دنیا گرفته
به اینکه قبلاً چقدر ترسو بودم ..اما الان تنهایی و بدون پشتوانه خودم رو انداختم توی دریای پرمتلاطم مشکلات ..الان وسط اون دریا هستم ..تا اینجاش با همه سختی و مشکلات و غم و اندوه پیش رفتم ..دارم فکر میکنم کی میرسم به ساحل امن..اما مطمئنم خدا حواسش بهم هست ..💔
ب اینکه انشالله دخترم سال دیگه کنکورشو ب راحتی میتونه بده بدون اینکه عمرش تلف بشه اذواج خوبی خواهند داشت انشالله دشمنانی ک ۲۰ ساله زندگی مون رو ب گند کشیدن با سحر و جادو پس کی تقاص پس میدن ب آرامش و آسایشی ک هیچ وقت نصیبم نشود کی میرسم کی میاد روزی ک ببینم دخترهام و پسرم ب بهترین نقطه رسیدن و اونجا حداقل یکم آرامش بگیرم