منم ۵ سال اسیر بودم
ولی ببین دلم خون شده بود ، همش گریه همش زاری
بچه بودم توی شرایط سخت زندگیمم بودم خیلی صداش ارومم میکرد
هی میکفت علشقم دیوونتم وابستتم پرو نشیا
بعد گنداش بو میرفت
اخرین باری ک دیدمش با مامانم تو خیابون بودیم اومده بود دو ساعت الاماس میکرد بیا بریم یکم اونور تر صحبت کنیم هی التماس مامانم میکرد خاله راضیش کن یکم با من حرف بزنه (دوست خانوادگیمون بود مامانم خیلی دوسش داشت برای همین نمیزد زیر گوشش)
التماساشو نگاه میکردمو پوزخند میزدم
اخرش ب رفیقش گفتم بیا اینو وردار ببر حوصلمو سر برد