من باخانواده شوهر خیلی راحت نیستم همش دوری و دوستی
زیاد کنارنمیایم بدم نیستیم
امشب بعد ۶ماه شام همه جمع بودیم
دخترمن و دختر خاهرشوهرم همسن همن
خاهر شوهرم پیش مامانش زندگی میکنه ینی طبقه بالاشون
ازاول که رفتین همشون فقط دختر اونو بازی میدادن
دختر منم چون زیاد نمیبینه براش مث غریبه بودن
ولی عصابم خورد شد انگار دختر من روح بود همس اونو بلند صدامیکردن بازی میدادن
نمیدونم چیکارکنم باز خاستن جمع بشن چون بزودی باز مهمونی دارن