اومد خونه مامانم ۲ کیلو لوبیا رو پخش کرد رو کل مبل ها ...آشپزخونه
بعد مامانم یهو دید گفت وای چکار کردی
اومده جلوی مامانم
اسم مامانم فاطمه ست
میگه پاطی( یعنی فاطی ب زبون خودش) میخوای دعوام کنی؟؟؟
مامانمم کلی قربون صدقه اش رفت
میگه ن فقط خیلی خسته ام
برادرزادمم گفت کمکت میکنم
بعد کل لوبیا هارو از مبل برمیداشت میریخت وسط پذیرایی مثلا کمک میکرد
مامانم میخندید از کاراش
ی لحظه تصور کردم ما اون زمان یدونه اسباب بازی رو جمع نمیکردیم مامانمون تبدیل ب مامور ساواک میشد