فامیل دور بودیم
مادر شوهرم تو یه مراسم منو دیدن
خیلی نگا کردن
بعد چند وقت خواستگاری کردن
گویا اینجوری بوده مادر شوهرم از من خوششون اومده بود تو چند تا عروسی و مراسم مختلف منو نشون همسرم دادن و اونم مثل اینکه راضی بوده دیگه
چند جلسه رفت و اومد داشتیم حرف زدیم
از شوهرم پرسیدم چرا این شغل و انتخاب کردی چرا اون دانشگاه و شهر و انتخاب کردی وهزاران سوال دیگه از هم پرسیدیم منم اوایل چون سنم کم بود راضی ب ازدواح نبودم ولی وقتی شوهرمو دیدم باهاش وقت گذروندم از طرز تفکرش از ارتباط اجتماعی خوبی داشت از موقعیتش از خانوادش از خودش خوشم اومد و رضایتو دادم
و الان راضی ام
از کاراش که ماجراهای زیادی هست الان نمیتونم یه وقت دیگه تعریف میکنم 😅