بیاین از شوهراتون بگبن ک چجور اشنا شدین و

همکارم بودهیچی هنوز مجرده بگم خبر ندارم ازش دروغ گفتم ولی در ارتباط نستم باش

راستش اون دوستمون خیلی از همسرمن بد میگفت نمیدونم بداخلاقه و فلانه و بهمانه...منم اصلا دوست نداشتم باهاش حتی سلام علیک کنم...تا یه شب اومد درخونمون باهام صحبت کرد...هرچی من مخالفت میکردم اون کوتاه‌میومد...کلا رفت و امد کردیم دیدم اونی ک فکر میکردم نیست و خداروشکر شد

از اقوام دورمونه

نمیدونم خوشبختم یا نه

گاهی خوب گاهی بد

ولی برگردم عقب ازدواج نمیکنم

سنتی بود 

واقعا من خواستگار م و دوسش ندارم، ولی خوبه، شرایط، خانواده ها راضی، کفویت، مشکل خاصی نیس و نمیشه م راحت رد کرد پس، فقط میگم کاش پیش نمیومد همچین موقعیتی برام، فک میکنم عشق حسرت شه برام

تو دفتر داداشش ۶ ماه دوست ۱ سال ازدواج کردیم 

عاشقشم برگردم بازم انتخابم اون 

الهی قربون شوهرم برم 😅 احساساتی شدم 

ما تو فیس بوک آشنا شدیم 

چند بار همو دیدیم بعد اومد خواستگاری نامزد شدیم 

واقعا اولین بار دیدمش عاشقش شدم 

تو این ۱۱ سال بالا پایین زیاد داشتیم ولی با هم ساختیم 

گاهی پشیمونم از ازدواج گاهی نه احساس خوشبختی دارم

داستان آشنایی ما خیلی رمانتیک و عاشقانه بود

فامیل دور بودیم 

مادر شوهرم تو یه مراسم منو دیدن 

خیلی نگا کردن 

بعد چند وقت خواستگاری کردن 

گویا اینجوری بوده مادر شوهرم از من خوششون اومده بود تو چند تا عروسی و مراسم مختلف منو نشون همسرم دادن و اونم مثل اینکه راضی بوده دیگه 

چند جلسه رفت و اومد داشتیم حرف زدیم 

از شوهرم پرسیدم چرا این شغل و انتخاب کردی چرا اون دانشگاه و شهر و انتخاب کردی وهزاران سوال دیگه از هم پرسیدیم منم اوایل چون سنم کم بود راضی ب ازدواح نبودم ولی وقتی شوهرمو دیدم باهاش وقت گذروندم از طرز تفکرش از ارتباط اجتماعی خوبی داشت از موقعیتش از خانوادش از خودش خوشم اومد و رضایتو دادم 

و الان راضی ام 

از کاراش که ماجراهای زیادی هست الان نمیتونم یه وقت دیگه تعریف میکنم 😅

نمیدونم ولی تو سه سال دوستیمون که عاشق هم بودیم نمیدونم اصن چش شد ولی تموم کردیم من هیچوقت نفهمیدم چیشد