سلما تو خونه اش نشسته بود دخترش بخاطر زردی تو بیمارستان بود دکتر گفت تو که تازه زایمان کردی برو خونه همون موقع هم بمب میزدن وجنگ بود کیمیا فضول رفت زنگ زد مامانش ادا بچه ها در اورد مثلا از طرف آزاده داره حرف میزنه گفت مامان سلما چرا نمیای بیمارستان بعد همون موقع بمب زدن تو بیمارستان کیمیا هم گوشی انداخت سلما ترسید بدو بدو رفت بیمارستان که ماشین شون زدن خودش شوهرش مادرشوهرش مردن خب این خر کشوندش اونجا