شوهر من ی کارای میکنه بد میگه تو الکی ناراحت میشی تو حساسی تو مشکل داری تو روانی
اومدیم خونه مادرش مادرش دستش درد میکنه
دیدم صبح داره ظرف میشوزه و ... ادمی ک خونه خودش ببخشید لباس زیر خودشم نمیشوره گفتم عیب نداره مادرشه باید کمک کنه وظیفشه دستش درد میکنه
خلاصه منم پا شدم ناهار درس کردم همه جارو تمیز کردم
تا همین نیم ساعت پیش باور کنید سر پا موندم
موقع سفره انداختن ی کاری پیش اومد ما تا ده دقیقه مجبور شدیم بریم بیرون برگشتیم دیدم همسون ناهار خوردن البته حق میدم چون میخواستن برن دکتر
دیر میشد
ولی جز دامادشون یک نفر معذرت خواهی نکرد بد دیدم برا پسزشو نوه اش غذا جا کرد برا من گفت خودت بریز
منم گفتم قابلمه پیشمه میریزم بازم عب نداره
بد یهو خواهر زاده شوهرم شرو کرد منو ببر منو ببر
شوهرم من هنو غذا داشتم میخوردم ظرف خورشت منو گذاشت تو بشقاب که پاشو بریم
گفتم باشه
رفتیم باز برگشتیم دیدم اونا همه رفتن ی عالمه ظرف تو اشپزخونه پا شدم همه رو شستستم یعمی این شوهر من نکرد بیاد ی کمک کوچیک بکنه یعنی ی استکان کمکم کنه
انقد ناراحت شدم گفتم برا ده نفر من از صبح تو اشپزخونم
ی نفر درس درمون ی تشکر از من نکرد ی چای برای من نیاورد
دوماتون اومد چایی میارن شکلات میارن بد من اینجوری
خلاصه خیلی ناراحت شدم
ب خدا از دیشب بعد بیس روز اومدیمخونشون کلا ی لیوان چایی ام برا من نیاوردن