خیلی پر توقع بود میگفت باید روزانه با من بالا دوساعت حرف بزنی تلفنی
حالا من مامانم اون موقع مریض بود کار خونه دوشم بود مهمون میومد باید پذیرایی میکردم میگفت
ی بار رفتم ارایشگاه میون راه رفتم در خونشون دیدمش گفت تو بی ادبی نیومدی بالا گفتم باید برم ناهار بپزم دیدم سمی هست انداختمش دور راحت شدم بخدا