دعوای بدی بود و قبلا توضیح دادم.
چند روز بود هی میخواست حرف بزنه پا ندادم چون واقعا ازش دلخورم.
دیشب بچم گفت مامان هنوزم قلبت درد میکنه؟گفتم آره.امروزم درد میکرد.
شوهرمشروع کرد به اصرار که پاشو ببرم دکتر.
چرا نگفتی درد داری و....
باز سنگین جواب دادم و به سکوتم اعتراض کرد.
سر حرف باز شد و حرفایی که توی اون دعوا نشده بود بگم گفتم.
چند موردم بود که خانوادش و خودش مقصر بودن، گفتم و خودشم تایید کرد.
یه چیزایی از رفتار خانوادش شنید که جا خورد.
خیلیاشو نگفته بودم تا ناراحت نشه.
بعضی رفتارای خودشم گفتم که فهمید کاراش عجیب و غلط بوده.
جالبه که میفهمه اشتباهه ولی سعی داره توجیه کنه.
خلاصه دوباره قلبم درد گرفت و بحث رو ناتموم گذاشتم اماااا قشنگ به مغزش فرو کردم که حق نداره خانواده منو فحش بده.
بقرآن هروقت به پدر غریبه هم فحش بده من اعتراض میکنم، اینکه پدر و مادر خودمن.بهش گفتم من درمورد غریبه حساسم. پس به پدر و مادر خودمم اجازه نمیده فحش بدی.عصبانیت مجوز توهین به خانواده کسی نیست که شده نقل و نبات برات.