بچه ها من بعد از ظهر قرار داشتم با خاستگارم اینا صحبت کنم
واسطه امون زنگ زد به مادرم گفت کجا همو ببینن
مادرمم گفت بفرمایید منزل گفت کی خونتونه مامانم جواب داد دو تا دخترام
واسطه گفت عههه راستی دختر بزرگت چی شد با نامزدش کجا پیش رفتن
مامانم هم گفت بهم زدن و توضیح داد نامزد تحفه خواهرم چه بد بوده
اونم گفت خببب باشه فلانی(خواهر بزرگه) رو بیار وقتی اومدیم ما اونو میخوایم اون بزرگه اس
یعنی چنان حس حقارتی بهم داد وقتی شنیدم
گوشی هم رو اسپیکر بود
قطع کردن
مامانم گفت تو هنوز وقت داری خواهرت یه نامزدی بهم خورده داره همچین موردی ممکن نیست براش بیاد
بخدا من خودمم دو دل بودم اما از فشار روحی روانی که انقد دختر بدیم! دستام داره میلرزه
میدونید چرا؟ چون من باشگاه میرم ورزشکارم چادری نیستم اما خواهرم چادریه و سر به زیر
حس خیلییی بدی دارم مدتی باشگاه رو میذارم کنار ببینم چی میشه اگه اوکی شدم کلاااا باشگاه نمیرم دیگه
اشک تو چشام جمع شده