دیشب داشتم با خودم فکر میکردم عجب غلطی کردم درسم رو نخوندم😂
الان با یه وضعیتی رو به رو هستم که هیچی ندارم جوونم هستم خیر سرم هیچ امیدی هم به زندگی ندارم🤣
نه زیدی نه حامی فقط یه رفیق دارم که اونم دمش گرم به پام مونده
یه زندگی شخماتیکی دارم که نگو😅
الان عاشق علم و درس و تحصیل شدم بابام غر میزنه میگه برو کار کن مگو چیست کار
سر کارم میرفتم که کارنبود زندان زاویرا بود لامصب مریضی روحی گرفتم اصن😐
هر چی میگم بابا کار میرم لا به لاش انقد غر نزن بزار فکرم آسوده باشه درس بخونم یه چیزی بلد بشم انگار نه انگار صبح که میشه ریکاوری میشه با آپدیت غرهای جدید😂😂