منو خواهرم خیلی صمیمی بودیم منکه میمردم براش من شهر غریب زندگی میکنم ۲روز راهه تا شهرمون خواهرم باردار شد تاماه۶بهم نگفت یعنی زنگ‌میزد میگف تو مرخصی استعلاجی ام از کلیه درد بی حالی میمیرم ولی نمیگف بخاطر بارداریمه منو نگران میذاشت تو غربت تا اینکه از دخترعموم شنیدم بارداره همهدی این ناله کردنا بخاطر باردادیش بودا زنگ زدم بارداری چرا نمیگفتی گف میخکاستم بیای سوپرایز بشی منه ساده باور کردم گفتم حالا بچه ات چیه گف معلوم نیس یبار رفتم نشون نداد یعنی عملا تا ماه ۹دروغ گف هربار پرسیدم ولی من تو عمرم یبار دروغ نگفتم بهش من ۲دختر دارم اونم بچه سومش پسره اولی دومی دخترن اینی پنهون میکرد پسر بود
چقدر حساسی
به نظرم یکم حق داری
دختر عموت باید میدونین ولی شما نه؟
ماه اخرش من رفتم خونشون اتفاقی وقت سونو داشت من نگران بودم خدایا بچه اش چیه نتکنستم دوساعت بخوابم تا بیاد زنگ‌زد همه چی خوبه گفتم بچه چیه گف پسره من خورا کشیدم تبریک گفتم وفتی رسیدن به شوهرش تبریک گفتم جوگیر شد لو داد گف اینا از تو پنهون کردن مگه تو الان فهمیدی؟؟؟؟؟من قلبم به شدت شکست
الانم برگشتم شهرم هرجقد زنگ‌میزنه دلم صاف نمییشه حق دارم؟؟؟با کینه ای ام؟؟
بچه اش دنیا اومد رفتم دیم کادو دادم برگشتم
بهت حق میدم
بله حق داری ولی گذشت کن البته به خواهرت بگو که رفتارش ناراحتت کرد
شمارو نمیدونم من باشم دیگه مث قبل نمیشم. الان تاپیکاتونو خوندم از تیرماه درگیر این مسئله هستی فک کنم خیلی دلت شکسته که برات این مسئله کهنه نمیشه و هنوز تازه هست. بنظرم آزموده را آزمودن خطا هست اگه خواهر من بود اون رفتار و پنهون کاری رو داشت به نظرم بدتر از دشمنم رفتار کرده پس هرگز یادم نمیره و دیگه صمیمی نمیشم چون ذاتش رو بهم نشون داده بقیه رفتاراش نقش بازی کردنه . شما هم ببین با چه راهی قلبت آروم میشه صمیمیت دوباره یا غریبه بودن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
53 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز