پارسال یه اتفاقایی افتاد، طرف نقاشی منومیکشید ازمن تعریف میکرد تابحال ندیدم بدِمنو بنویسه
یبار باهاش شوخی کردم، اونم احساس میکنم بیشازحد همون شوخیو تکرارکرد که سعی داشته جوصمیمی ایجادکنه
مثلا بهم اومد گفت: میای دوست بشیم؟ شمارتوبهم بده
منم گفتم باهمه دوستم شمارمم بهکسی نمیدم
رفتیم یه جای خلوت دهندماغمو کج کردم فکرکنم سردرگم شدازرفتارم.. خلاصه
میدونین امسالم رفته به بغل دستیم ابراز احساسات کرده گفته پارسال یه حرکتی زدم که باعث شده به وجودخودم شک کنم، بعد گفته میخوام بهش یه فرصتی بدم تادرمورد احساساتش فکرکنه
آخه باهام صحبتم نمیکنه، فقط میبینم سرکلاس منو نگاهمیکنه و.. همش لبخند میزنه، یهویی ماژیک، توپ، چسب هرچی لازم داشته باشم میده
چرا اینطوری شده؟