دیگه اون دختر سابق نشد
الان نزدیک ۳۸سالشع، پسر خالم نامزدش بود عاشق بودن خالم بزور با هزار ترفند و حسادت و جادو جنبل جداشون کرد (پسره یهو بشدت متنفر شد)خواهرم بعداز اون قضیه روانی میشه و تو خواب راه میرفته حرف میزده مامانم میبرتش
زیارت آقا امام رضا تا حالش خوب بشه دوماه بعد شوهر الانش میاد خواستگاریش پسر خالم بعداز گذشت اون نامزدی هفده سال ازدواج نکرد بزور براش زن گرفتن، خواهرم شد یه آدم دیگه از مهربونم ترین قوی ترین دلسوز ترین قلب پاک ترین تبدیل شد به بدترین شیطان که فقط رحم نمیکنه به هیچکس از همه متنفره فقط عاشق خراب کردن زندگی همه هست عاشق فتنه اس عاشق اینه دل همه تا عمق بسوزن و بشکنه اصلا دست خودش نیست و زیربار درمان نمیره تا پنج سال پیش روانپزشک مرتب میرفت ولی خوب نشد مخصوصا بعداز عروسی پسر خالم روانی تر شد،قبلش بهتر بود
با من زیاد خوب نیست، اون روز یهویی اومد تا اتاقم منم زیاد دلخوشی ازش ندارم خیلی اذیتم کرده و با زندگیم بازی کرده یهو دیدم داره گریه میکنه فکر کردم فیلمشه گفتم چته گفت این فیلمو ببین دیدم یه لباس محلی سفید لری تن بلاگر داره میرقصه گفتم خب؟ گفت کلی لباس سفید خریدم ولی هیچوقت هیچ لباسی جای اون لباسی که با آرمان(پسرخالم) انتخاب کردیم برای عروسیمون نگرفت بعداز گذشت بیست سال یهو دراومد همچین حرفی زد خیلی شوک شدم هیچی نگفتم