من باردارم جاریم نمیدونه چون فضوله نمیگم
مارو دعوت کرده بود خونش مریض بود پنهان میکرد قشنگ مشخص بود سرماخورده چون از سفر اومده بود
مادرشوهرم اینا زودتر رفتن دیدن مریضه یه اسمس ندادن شما بهونه بیارید نیاید
خلاصه رفتیم و از جاریم گرفتم مُردم و زنده شدم یه هفته
مادرشوهرم زنگ زد حالمو بپرسه منم یه کم غرغر کردم چرا مریضه دعوت میکنه مگه مجبوره حق الناس اینکار بذاره خوب شه بعد دعوت کنه اونم گفت آره حق داری و فلان
حالا بماند که بعد از اون رفت تو قیافه
خوب شدم دیشب خونه ی مادرشوهرم شام بودیم یهو خواهرشوهرم برگشت سرسفره گفت سوسن اومده بود بهش گفتیم مریض شدی از خونه ی شما اومده افتاده
اونم گفت نه مریض نبودم سیسنوسام بود
منم حرصم درومد گفتم بعضیام اینمدلی آن دیگه مریض میشن از بقیه مریضیشونو پنهان میکنن
مادرشوهرم و دختراش هیچی نگفتن رفتن تو قیافه
آخه احمقا این میگه شما باور میکنید؟