بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
⭐️هروقت ناامید شدی این ذکر رو بگو:سبحان الله⭐️اگه حاجتی داری که بهش نمیرسی برو گلزار شهدا و به نیابت از شهدا نذر بردار⭐️نزار هیچ چیز تو رو از نماز خوندن ناامیدت کنه نه اطرافیانت نه گناهات حتی شده نماز مستحبی دو رکعتی نشسته بخون و تو قنوت با خدا فارسی حرف بزن هرچه میخواهد دل تنگت بگو خیلی خوبه⭐️چند شعر زیبا: در جوانی پاک بودن شیوهٔ پیغمبریست ؛ ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار / بنیآدم سرشت از خاک دارد ؛ اگر خاکی نباشد آدمی نیست / برگ درختان سبز در نظر هوشیار ؛ هر ورقش دفتری است معرفت کردگارمن از چند تا دارو نتیجه خیلی خوبی گرفتم و تا بتونم معرفیشون میکنم ؛ قطره پرسیکا برای پوسیدگی و درد دندون ؛ روغن بنفشه بر پایه زیتون از سایت mte24 برای سفیدی مو که البته بیماری نیست ولی مثل معجزه بود سیاه شدنش ؛ قرص ویتاگنوس برای درد پریود که تو همین سایت گفتن برای نازایی هم استفاده کردن ؛ قطره زعفران و قطره اسطوخودوس زردبند برای اعصاب ؛ قطره ایبروگل برای مشکلات گوارشی🌱 بجز روغن همشون رو داروخونه داره emtehanejabr.blogfa.com
مثلا همسر من چند شب پیش داشت راجع به یه داستانی صحبت میکرد (جنسی نبود اصلا یه مسئله اجتماعی بود) گفت این قضیه جزء نیاز های اساسی آدمه
مثل آب، مثل غذا، مثل تو
😁😁😁
خیلی جدی اون وسط یه لاسی هم با من زد
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی