2777
2789
عنوان

یه نفر منو از مادرشوهرم خواستگاری کرده🤣

| مشاهده متن کامل بحث + 2318 بازدید | 150 پست
داداشم قرمز شده بود. بی نهایت عاشقش بود به سختی بهم رسیده بودن نمیتونست تحمل کنه به زور آرومش کردیم ...

ایشالا همیشه کنار هم خوشبخت باشن

فقط 11 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

نیک کوچولوی من منو بابامهدی خیلی دوست داریم💙🌈

پس چیه ؟ کلا مگه خاستگار ریخته نصف پسرا ازدواج نمیکنن با همبن چیزا قانع کنیم خودمونو والا ....

من کار به پسرایی که ازدواج نمیکنن ندارم کلا خودم کلی خاستگار داشتم که فقط یکیش به دلم نشست و عاشقش شدم اگه هورمون بود باید به اولی جواب مثبت میدادم 

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

مرسی گلم الان دو تا گل دختر خوشگل دارن البته یکیش تو راهه😍😍

آخی عزیزم😍😍😍

فقط 11 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

نیک کوچولوی من منو بابامهدی خیلی دوست داریم💙🌈

معمولا خانوادها قبول نمیکنن تو این همه مدت

من خونوادم مشکلی نداشتن بحث یه عمر زندگیه. حتی همین الان هم گفتم اگه نشون کنیم تا عید نمیخوام عقد کنم. مهم ترین تصمیم زندگیمه عجله ای ندارم

من خونوادم مشکلی نداشتن بحث یه عمر زندگیه. حتی همین الان هم گفتم اگه نشون کنیم تا عید نمیخوام عقد کن ...

من خودم ۵ ماه با ی پسره بودم هنوزم هستم 

خلاصه بگم همون یه ماه اول پیشنهاد ازدواج داد گفتم نه من ازدواجی نیستم فلان 

یه مدتی گذشت یه جریان پیش اومد بهم گفت مادرم ی دختر برام پیدا کرده طرف دندون پزشک فلانه من میخام ردش کنم باهات ازدواج کنم گفتم خب باهاش ازدواج کن از من که بهتره

خلاصه یه دوهفته گذشت اونم رفت تو این مدت تو تلگرام گروه های مختلف چت میکردم با ادما و...

یه ظهربود خابیدم یهو بهم زنگ زد گفت زهرا من بخاطر تو اون دخترو رد کردم که باتو باشم خوشبخت کنم منم گفت خب اون بهتره فلان اینا مگه غیر این نیست گفت نه مامانم قانع کردم که برام دنبال دختر نگرده فلان  خلاصه بعدش گفت بیا بینمت 

باهم رفتیم بیرون خلاصه گوشیمو چک کرده چتارتا چت دید  یهو گارد گرفت زهرا من بخاطر تو اینکارو کردم رفتم برات حلقه گرفتم من  احمق باش چی فکر میکردم این همه خرجت کردم اونوقت تو به هزرارتا پسر شماره میدی واقعا که فلان 

خلاصه اون شب گذشت فرداش بهم گفت بیا ببینمت بعدش گفتش  فرصت میدم زهرا ولی دیگه بهم خیانت نکن من دوستت دارم 

خلاصه ازاین ماجرا یه ماهی میگذره

من خودم واقعا از دستش خسته شدم

دیگه خدایی نمیخامش 

حالا شاید خیلیا باور نکن ولی این جریان واقعا راسته

اتفاقا" وقتی ظاهر و رفتار یه دختر خانم معقول و موجه هست میرن خواستگاریش...

عقلشون نمی‌رسید دیگه به من می‌گفت بد درصورتی که دخترشو تو ماشین یکی دیگه دیده بودن

به خدا گفتم  :                                                                چرا آرزو کنم وقتی سرنوشت مرا نوشته ای؟؟؟؟                   خدا پاسخ داد :                                                       شاید نوشته باشم هرچه آرزو کند ❣️🙇🏻‍♀️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز