2777
2789
عنوان

پدرشوهرم خیلییی فضوله

266 بازدید | 17 پست

واقعا هزار تا شکر که مادرشوهرم اینجوری نیس

پدر شوهرم خیلیییی فضوله

تو ی ساختمونیم

باید خبر داشته باشه کجا میریم و کجا میایم

گاهی دم پنجره کشیک میده کی میاد کوچه کی میره

از بخت بد من هم باهاشون تو یه ساختمونم

دیروز رفتیم خونه پدرم شب برگشتیم

امروز صبح اومد در زد گفت دیشب خونه نبودین گفتم نه

گفت کجا بودین گفتم خونه پدرم چراا گفت همینطوری

بعد گفت شوهرت کجا رفت گفتم فلان جا بعد شوهرم برگشت گفت پدرم از کجا خبر داشت من رفتم اونجا گفتم والا اومد در زد گفت کجا بودین

گفت همینجوری گفتم اره اونم خندید

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



فقط میتونم بگم جا به جایی بهترین راهه

منم بودم و میدونم چقدر سخته اگه همسرت مامانی نباشه راحت جا به جا میشین و از زیر ذره‌بین بودنشون در میای

الهم عجل لولیک الفرج 💚💚
خدا رحم کرده ،دوتاشون بهت گیر نمیدنبلاخره تو یه ساختمون بودن خوبی و بدی های خودشو داره دیگه

واللا ترجیح میدم بد باشن

الان ک شوهرم مریضه میان اینجا مادرشوهرم میشینه پیش شوهرم گریه میکنه براش

قبل اینکه جواب بدی بهش بگو چطور؟! چیزی شده؟! کاری داشتید؟ هی با تعجب ازش سوال کن و چندبار سوال کن ازش بعد جوابشو بده

تهشم بگو اومده بودید بالا واسه همین؟؟ با تعجب نگاش کن 

💛سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم
مامانیخ اتفااااقاتو تایمک های قبل گفتم ک شب و روز خونه مامانشه

اوه اوه سخته کارت باید برا همیشه زیر ذره‌بین بودن خودتو آماده کنی ولی واقعا مجبور نیستی جواب بدی من ی مدت میپرسیدن کجا بودی مثلاً میگفتم خونه مامانم بعد میگفتن کیا بودن به خنده میگفتم ای بابا همونایی که همیشه هستن یا مثلاً یه بازار میرفتم میگفتن چی خریدی میگفتم مثلاً یه بلوز شلوار میگفتن بیار ببینیم میگفتم چشم الآن خسته ام اگه مشکل نداره بعدا بیارم میگفتن باشه بعدشم نمیبردم پیگیری میکردن میگفتم عه ببخشید سرم به بچه‌ها گرم شد یادم رفت ایشالا فردا دیگه پیگیری نمیکردن 😁

الهم عجل لولیک الفرج 💚💚

بعضی از پدر مادرها ، اینقدر نگران هستن که مبادا روزی یه مشکل کوچولو پیش بیاد برای بچش اینجوری میکنن ، انگار دست خودشون نیس و از فرط نگرانی بیش از حد هست کلا انگار نفس شون بند هس به بچه هاشون ، مامان بابای منم همینن، مثلا جایی بخوان برن داداش و زنش میپرسن بعد مثلا دور باشه راه میگن نه  مثلا رفتن، هی زنگ کجا رسیدین هی زنگ میزنن رسیدین ، خوبید بچه چیشد خوبه جاتون خوبه ، کجا میرید وای مواظب باشید اذیت نشین اونجا نه نرید ممکنه اذیت بشید بچه گریه کنه ، مثلا رفتن یه جا بیرون   آه یعنی چرا دیر کردن چرا رفتن بازار نکنه یه وقت پول کم داشته باشن ، آه امروز نیومدن پیشم کاش بیان باشن دلم آروم میشه ، عه امروز از خواب پانشدی چرا کسالت داری ؟ نکنه طوری شده ، خوبی و .... . من دخترشونم گاهی میرم میگم ول کنید شون بیخیال ، اینقدر استرس نداشته باشید نگران نشون نباشید اما اخلاق شون همونه و توی سن شصت سال تغییری نمیکنه اون شخص ، ولی من خودمو نگاه میکنم به شخصه حوصله اینقدر آمار دادنو ندارم ، ولی از همین جا روی عروسمون رو می‌بوسم چون همیشه با حوصله برخورد میکنه و روی باز و لبخند به لب میاد پیششون و آمار میده ، پدر مادرمم خیالشون راحت میشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز