2777
2789

همیشه از دبیرستان نمی‌دونستم چرا عاشق شعرای فروغ بودم و الان میفهمم ک قرار بوده در سرنوشتم باشه و از قبل ضمیر ناخودآگاهم در جریان بوده‌‌...



لای لای ، ای پسر کوچک من
دیده بربند ، که شب آمده است

دیده بر بند ، که این دیو سیاه
خون به کف ، خنده به لب آمده است




سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را

کمر ناروَن پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را




آه ، بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پر از آتش و خون
می کشد دم به دم از پنجره سر




از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش

وای ، آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش




یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خستهٔ خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد




شیشهٔ پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید

بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن ، پنجه به در می ساید




نه ،برو ، دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم

کی توانی برباییش از من
تا که من در بر ِاو بیدارم




ناگهان خامُشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه

بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست ، گناه




دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده !

آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟




بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من

می کنم ناله که کامی ، کامی
وای ، بردار سر از دامن من
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   مهدیهامو  |  3 ساعت پیش
توسط   دخترپاییزی8608  |  1 ساعت پیش