دو سه سال پیش داشتم میرفتم امامزاده صالح یه خانومی جلومو گرفت گفت من راست آینده رو بهت میگم به زور گفت قلب پاکی داری از نامزدم گفت بعد یه تیکه پارچه دستش گرفت چند تا چیز گفت پارچه گره زد گذاشت دستش گفت اینو میبینی اگر باز بشه گره ش کار توم درست میشه ولی باید سفره بندازی دوباره پول بدی به من ، خیلی تعجب کردم واقعا بدون این که کاری کنه گره باز شده بود
خیلی ترسیدم من اصلا دنبال این چیزا نیستم اونوقت هم بچگی کردم الان میترسم