الان از عروسی برگشتم از ماه قبل بهم گفت که باهم بریم عروسی من گفتم ببینم چی میشه بعد چند روز پیش گفت خانوادمم هستن منم لباس پوشیدم حدود ساعت ۷رفتیم عروسی قبلش بهش گفتم منو تو عروسی تنها نزاری ها و منو بزاری پسش مامان و خواهرت دیگه خیالت راحت باشه بری پیش دوستات گفت باشه و برمم زود برمیگردم همین که وارد تالار شدیم نیم ساعت اول نبود بعد شام اوردن نبود من جا واسش گرفته بودم خیلی ناراحت بود خلاصه این اومد نتونستم جلو خودمو بگیرم گفتم برو همون جایی ک بودی جلو همه وفیسم ناراحت بود بعد شام گفت بخند یکم نتونستم گفت چرا اینجوری هستی میخوای ببرمت خونه گفتم ببر خواست منو ببر خونه داداش ومادرش نزاشتن من خیلی ناراحت بودم اونم گفت خودتو گرفتی تنها میرفت میرقصید نه محلمم نمیداد یکی دوبار مادرش بردم برقصم فقط تهش اومد گفت تو خودتو گرفتی منم شروع کردم گفتم خوب شد شناختمت دیگه برام تموم شدی و کلی حرف بهش زدم که منو بی ارزش کردی
وااا
هی امان از این مردا
عقدین؟
خب مرد که نباید تو عروسی بیاد بشینه پیش خانما
بقیه مسخرش میکنن
خیلی بچگانه رفتار کردی هنوز سنت مناسب ازدواج نیس
رفتارت بچه گانه اس هنوز
من بودم همونجا ج.ر.ش میدادم
عزیزم فعلا سن ازدواجت نیس
اینکارا چیه
زندگی اینقدر دنگ و فنگ داره این مسخره بازیا چیه
بعدم رابطه جدیه دوستین مگه
چقدر لوس بازی در آوردی
اصلا هم نباید جلو خانواده اش باهاش بد حرف میزدی و اخم میکردی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز