شوهرم از سر کار اومده اخمالو، سلام بهش دادم گرم
بعد دیدم میخواد فوتبال ببینه دخترمو بردم تو اتاق شام شوهرمم بهش دادم به غذا کلی غر زد ، دخترم نخوابید اومدیم پذیرایی ، خواستم میوه بیارم دیدم چشم دخترم قرمزه ، سه سالشه ، مریضه ، خواستم قطره بریزم توش ، اخه وقتی مریض شده خیلی لوس شده ناز کش می خواد دراز کشیدم روش صورت تو صورت نازش میکردم موهاشو بوس میکردم ، شوهرم برگشته میگه واسه چی اینطوری میکنی ادا چرا در میاری باشو بابا ، بگما اصلا به رابطه منو دخترم حسود نیس فقط نمیخواد من پیش بچم باشم برای اذیت کردن من ، منم گفتم جرا چیشده مگه دارم با بچه حرف میزنم دیگه میخوام قطره بریزم تو چشمش ، شروع کرد فوش دادن ، منم گفتم چیه باز واسه چی به من گیر میدی دوباره با بچه بدم یه چی میگی خوبم یه چی میگی ، من چی کار کنم خب اگه سرکارت مشکلیه حرف بزنیم ، بدتر بحث کرد شوهر من عادت داره به جای حرف زدن و درد دل منو خورد و خاکشیر کنه منو گریه بندازه اروم بشه ، انگار لذت میبره انگار شیزوفرنی داره ، منم به خاطر ارامش دخترم سکوت کردم گفتم مریضه ناراحت نشه ، یهو دخترم گفت بابا ساکت ، بست دهنشو ، رفتم براشون میوه اوردم ، به شوهرم لبو اوردم ، یهو لبو رو دید دوباره یادش افتاد ، میگه دیگه اخرین بارته واسه خونه خرید میکنی ، چیزی نبینم بخریا ، همه ی خریدا باید از ف. ی . ل. ت. ر من رد بشه ، اشغال خور 😞 غلط میکنی خرید می کنی ، چند مدتیه من نصف خریدارو میکنم همشم بدون کم و کاست استفاده میکنه به خاطر راحتیه خودش ، بعد دوباره فوش
من فقط میخواستم کمکش کنم بار کاراش کم بشه فقط فقط به کارش برسه بره سرکار ، تمام مسولیت خونه و بچه و خرید و چند درصد از کاراش با من بود ، گفتم کمتر خسته بشه ، خاک بر سرم اشتباه کردم
بعد میگه پولی که تو حسابته بزن به کارتم نمیخوام پول داشته باشی زود ، حالم بهم خورد ، پولی که میده تمامش خرج دخترم و خونه میشه من خودم خیلی خیلی کم خرج میکنم فقط خونه و دخترم
سریع زدم به کارتش
خیلی بده ادم لیاقت نداشته باشه یکی دستشو بگیره کمکش کنه باید زیر بار مسولیت له بشه تا بفهمه ، بعد به من میگه جو گیر شدی
خیلی اعصابم خورده