یاد یه چیزی افتادم اسی
تو روستای مامانبزرگم یکی بود یه سگ داشت به هر اینارو باهم غذا میداد تو یه جا
بعد خرشو میفروشه به یکی دیگه
خره از صاحب جدیدش فرار میکنه
صاحب جدیده میره دنبالش خره گازش میگیره صاحب جدیده رو میبرن بیمارستان چون هاری گرفته بوده
صاحبه از خره و خره از سگه هاری گرفته بوده
دقیقا توی محل زندگی مام یکی هست همیشه هم به مامانم میچسبه
مامانم از سگ وحشت داره هرسری که میره بیرون و میاد از استرس ۲کیلو کم میکنه
یبار که مامانم رفته بود نون بگیره انقد به مامانم نزدیک شده بود مامانم از ترس نونو داده بود بهش که بهش حمله نکنه😂😂😂
عزیز شما اونطوری نوشتی من به نیت توهین برداشت کردم ناراحت شدم براتون پست گذاشتم
منتهی قبل اینکه شما پست منو ببینی جواب بدی باقی نفرات سریع دیدن و دلبخواه هر چی خواستن گفتن
تو کوچه ما هم یه سگ هست همینطور راه میره من چندین سری غذا هم دادم ولی لب نزده
حالا شما چندین سری براش یه گوشه غذا بریز شاید چشمش به شماست که غذا بدید . شاید دیگه دنبالتون نیوفتاد
والا دوتا لباسه نهایتا میرم میشورم
امروز اومد سمتم دوتا از مردایه همسایه دویدن سمتش پسره هم از اونور کوچه بلند داد میزنه خاله چسبیده بهت میخنده ک مثلا من بترسم
مرده چوب ورداشته سگه رو بزنه اونم میپیچه اینور اونور من خودشو کوبید ب ماشین آزیر ماشین بلند شد و...
اصلا یه وضعی
از وقتی باردار شدمم یکم حساس تر شدم زود میترسم بیخودی
