انقدر حرف دارم بزنم
غر دارم حرف دارم
دوست دارم تعریف کنم از روزم
ولی هیچکس نیست
اینارم دارم درددل میکنم خالی سم
خیلی غم دارم
حتی باخانواده، خاهر و مادرمم اونقدر صمیمی نیستیم که بتونم حرف بزنم حتی گاهی همفکری کنم
اعتماد ندارم بهشون و خیلی یچیز کوچیکو بزرگ میکنن
نامزدم دارم ولی اونم منو به اندازه کافی دوست نداره که حرفام واسش جذاب باشه
یه دفتر دارم که توش مینویسم ولی میترسم برداره کسی بخونه
خیلی حالم بده خلاصه امروز کلی حرف داشتم
شروع کردم با خودم تو دلم
ترسیدم یروزی خل شم ...