دوست معمولی بودیم به هم حس پیدا کرده بودیم اما هنوز اعتراف نکرده بودیم حسمونو....خلاصه قرار گذاشتیم اومد یه جایی دنبالم پرسید کجا بریم منم گفتم فرق نمیکنه. همینجوری با ماشین دور زدیم حرف زدیم اهنگ گوش دادیم...انتظار داشتم حداقل یه کافه ببره. حتی خودمو اماده کرده بودم برا حساب کردن تعارف بزنم. وقتی برگشتم همه پرسیدن چی خوردین الکی از خودم یه چیزی گفتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چقدر بیشعور بوده اون ادم شعورش در حد یه کافه بردن هم نرسیده
لازم نيست نظرات من باب ميل همه باشه ولي همه ي ما ازاديم نظرات خودمون رو بديم.لازم نيس من همه رو متقاعد كنم مثل من فكر كنن ولي بايد كاري كه از ديد خودم درسته رو انجام بدم☺️