خدارو شاکرم که این سفر رو به عشق امام رضا (علیه السلام ) اومدم و آقا خودش ما رو طلبید
.
ولی خب این سفر قرار بود خوب پیش بره
من با شوهرم اومدیم. ی جورایی ماه عسل
از اول همش دعوا بود. الانم که بهم گفت امروز حوصله ندارم تو برو بیرون . منم گفتم نمیرم با هم بریم . گفت یعنی چی برو . شاید بخواییم تنهایی بریم حق نداریم منم تنها زدم بیرون ..
واقعیتش انقدر گریه کردم چشمام پف کرده الان تو صحن تنها نشستم .. و واقعا نمی دونم چیکار کنم ..