من مجردم و شهر غریب تنها زندگی میکنم،آخرین بار پنجشنبه هفته پیش با والدینم صحبت کردم و از اون وقت هیچ خبری نگرفتن ازم🥲
شاید بگین چرا من زنگ نمیزنم،چون همیشه من زنگ میزنم بهشون اول،خسته شدم از بش من پیشقدم شدم😢
شاید پیش خودشون میگن اینطوری حس کنترل کردن ندن بهت
من دوماه بهم زنگ نزدن
چطوری تونستی شهر دیگه مستقل بشی؟
نه چون تنها زندگی میکنی در حد یه تک زنگ یا پیامک باید ازت خبر بگیرن
منم زمان دانشجویی اینجوری بودم زیاد بهم زنگ نمی‌زدند
در کل مامانم همینجوری تلفن گریز سال به سال به خواهراشم زنگ نمیزنه باید ببینی اخلاق مامانت چطور
خوش بحالت
واقعا پدر و مادر خوبی داری
حالا مامان من با اینکه متاهلم مدام باید کارت بزنم براش کجام چکار میکنم
یه روزم بهش سر نزنم فشارش میره بالا از استرس
مامانم 55 سالشه مادربزرگم 80 سالشه هر روز پیگیر مامانه که کجاست چکار میکنه و حتی پیگیر منم هست
من استقلال رو خیلی دوست دارم
ولی خانواده ام اصلا مستقل نیستن خیلی وابسته ان و زود مریض میشن تا بی خبر باشن از بچه ها
حالا یه موقعیت خوب پست داک برام پیش اومده همسرم هر روز میگه کی میگی بهشون
میترسم بگم چون نمیدونم واقعا قراره چی بشه...
نمی دونی چقدر زجر آوره
او روز داشتیم با داداشم درد و دل می کردیم دانشجو هست تو مرکز استان که 45 دقیقه با خونه مون فاصله داره، متاهلم هست، میگه همیشه خدا استرس دارم حتی با نامزدم میرم بیرون همش استرس دارم... میگم عادیه منم همیشه اینطورم، چون مدام نگران مامان و بابا هستیم
باورت نمیشه یه رستوران ساده بخوایم بریم من همش خودرخوری میخورم که الان مامانم نگران شد چرا خونه نیستم....
صبح میرسم محل کارم باید زنگ بزنم رسیدم یه بارم وسط کار...
عصر رسیدم خونه حتما باید برم بهش سر بزنم وگرنه فشارش میره بالا
همین چرخه رو مامان بزرگم هم با مامانم و خاله ام داره...
کمبود اعتماد بنفس گرفتم والا...
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز