مادر شوهرم تا یه چیز میشه سریع به شوهرم خبر میده اون اولا من شوهرم اجازه نمیداد گوشی بگیرم دست بعد بعضی وقتا جلو مادرشوهرم دستم بود میرفتم بازی میکردم میدیدم سرشو آورده نزدیک ببینه چکار میکنم بعد میگف من شمارتو ندارم به منم بده تا ببینه خط دارم یا ن که بره بگه
الانم صبح اومد دنبالم که ببرم خونه خواهرش منم نرفتم زنگ زده به شوهرم شوهرمم پیام داد به من چرا نرفتی گفتم تازه بیدار شده بود گفت خو میگفتی یک ساعت دیگ گفتم خو نشد بعدش عزیزم قرار نیس مامانت هر جا میره منم برم گفت باش پس یادت باشع الانم دیگ پیام دادم جوابمو ندادم دوباره اومده پایین گفت شام درست کن ما بیایم پایین گفتم من نمیتونم گفت پس من میزارم تو بیا بالا گفتم باش بعد گفت مت شاید مهمون دعوت کنم اگه مرغ کم آوردم میام از تو میبرم هیچی نگفتم دوباره اومد نشست خونمون گفت چرا نیومدی بریم گفتم من عادت ندارم بیرون برم
الانم برای پول نمیدونم چی به شوهرم بگم که بگه بهش