من قبل طلاقم دوسال خونه مادرشوهرم نشستیم
طبقه بالایی ما برادرشوهرم اومدن
شوهرمنم مثل شوهرت خ کاری اهل ساخت و ساز بود صبح زود بیدار میشد میرفت سرکار
برادرشوهرم تا ۱۰صبح میخوابید سر کار هم نمیرفت
مادرشوهرم یادمه سیب زمینی پیاز خونه اونارو هم میداد ب ما نمیداد
ازما اجاره میخاست از اونا ن
یبار شوهرم گله کرد گفت رفتم خونه مامان دیدم واس داداشم ماکارونی داده منم برداشتم گفتم ب ما هم باید بدی
گفتم اونا ندارن ولش کن
دقیقا همون برادرشوهرم هی حسادت میکرد توقعش زیاد شده بود ببین ظاهرا میگی حق با ماست اونا بدن
اما خودتو بزار جای اون
طرف پول مفتی میگیره آره ولی غرورش رو حراج کرده
درون خودش حالش از خودش بهم میخوره درنتیجه ب شما میپره عصبی میشه حسادت میکنه
بعدا شوهرم برادرش رو برد یجا سرکار
بعدم مادرش ی زمین تو روستا داشت شوهرم رفت بسازه ب زور برادرشم میبرد اونم یذره کمک میکرد تو بنایی
ک هردو آخر سر اونجا حق داشته باشن
باورت میشه چندسال بعد طلاق ما خبرشون شنیدم جاریم مادرشوهرم رو از اون خونه چندطبقه بیرون انداخته😐😐
(کل ساختمون بنام مادرشوهرم بود خودش اول ما دوم و جاریم طبقه سوم نشسته بودیم)