بابام پیشنهاد داده دیشب ک جداشو و بچه هاتو بده بهش ازاین شوهر درنمیاد عمرت وهدر نده میفرستم خارج ازکشور بری پیش عمه هات و ایندتو تضمین میکنم ...
من درحالی جدایی ام ۱۰ ماهه و دوتابچه ی کوچیک دارم قصدم رجوعه و هرشب یه پیشنهاد جدید ب ذهن بابام میاد یبار میگه برگزد یبار میگه برنگرد احساس میکنم یکی و داره ک بهش مشاوره میده اینهمه تغیر خلق و خو و افکار نرمال نیست و تصمیمات یهویی ک میاد میگه ...
منم گفتم هیچ تمایلی ندارم به مهاجرت حتی اگه مجردم میبودم چ برسه حالا و دیگه حرفشو نزنه هرچند جدی هم نمیگه میخواد بفهمه من تا چه حد تمایل ب برگشت و رجوع دارم و واقعا دلیلم بچه هامه یا چیزای دیگه
آنهایی که به تو آسیب رسانده اند ..شایسته عشق و احترام نیستند ! حتی اگـــــر والدیــــن توباشند ...!💔
مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.
امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.
الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه.
یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید.
اصلا من بچه نمیخواستم به زور همسرم یدونه آوردم و قرار شد همین یدونه بمونه
سعی کردم که بمانی و بریدی به درک/کارمان را به غم و رنج کشیدی به درک/به جهنم که از این خانه فراری شده ای/عاشقت بودم و هرگز نشنیدی به درک/میوه کال غزل بودمو از بخت بدم/تو مرا هرگز از آن شاخه نچیدی به درک/فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست/جنس پا خورده بازار خریدی به درک/عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد/میکشی از ته دل آه بزرگی به درک
به جات بودم قبول نمیکردم چون بچه اوردم و مسئولیتشو باید بپذیرم
اینجورم که بوش میاد پدرت جدی نیست حرفاش میخواد یه چیزی گفته باشه
لطفا تا زمانی که به بلوغ فکری نرسیدی نظر منو ریپلای نکن! فضای مجازی برای خالی کردن عقده ها نیست پس حد خودمونو بدونیم🩵 آدم ها مثل کتاب اند! از روی بعضیا باید مشق نوشت، بعضی هارا باید چند بار خواند تا مطالبشان را درک کرد! ولی بعضی هارا باید نخوانده کنار گذاشت. اگر همه جا تاریک بود دوباره بنگر! شاید نور خودت باشی✨ 🩵intp🩵
عزیزم منم با شوهرم یه سری مشکلات داشتم و دوستام میگفتند ما جای تو بودیم جدا میشدیم و مهاجرت میکردم و شرایطشم داشتم ولی موندم چون باید وظیفه ی مادریمو انجام میدادم چون در قبال این بچه ها مسئول بودم و تمام سعیم اینه که زندگیشونو بسازم هرچند میدونم وقتی بزرگ شن شاید قدر دان هم نباشند ولی مهم نیست همین که من از دور شاهد خوشبختیشون باشم برام کافیه