سالهاست که همیشه از این اخلاقش آسیب میبینم همسرم رو میگم ولی بازم احمقانه فراموش میکنم و دوباره میرم پیشش باهاش میگم و میخندم و انگار چیزی نشده و امشب دیگه واقعا خسته شدم قبلا حتی دستم رو داغ زدم جوری که هیچ وقت ردش نره و جلوی چشمم باشه تا دیگه بهش اعتماد نکنم ولی اونم تاثیر نداشت
همیشه به خاطر نفع خودش باهام مهربون میشه و بلافاصله روز بعد سگ میشه.
مثلا ایندفعه امتحانش کردم و این هفته مهمونی داشتیم و براش خیلی مهم بود که حتما من غذا رو بپزم و منم سنگ تموم گذاشتم باورم نمیشه جمله ای که سالها منتظر شنیدنش بودم که بهم بگه ولی هیچ وقت نگفت رو دقیقا قبل مهمونی بهم گفت اینکه مهم ترین شخص تو زندگیش من هستم ولی ایندفعه برخلاف همیشه که منتظر شنیدنش بودم چون داشتم امتحانش میکردم سعی کردم باور نکنم💔
و کلا شروع کرد به تعریف کردن از من و من هم به شدت سرماخورده بودم و حالم خوب نبود و همش میگفت ببرمت دکتر سرم بزنن و خلاصه من قبول نکردم که برم کلی قربون صدقم میرفت که عشق منی و زیباترین زن دنیا و ...
بعد مهمونی از من تشکر کرد و خیلی از من راضی بود و خیلی خوش اخلاق بود.
روز بعدش پریود شدم و همزمان سرماخوردگی و دل درد گرفتم و تا به حال همچین پریود سخت و سنگینی رو تجربه نکرده بودم منم به خاطر همین یه نهار سبک درست کردم و یکم از تمیزکاری ریخت و پاش مهمونی رو نتونستم انجام بدم چون واقعا خیلی حالم بد بود
وقتی از سرکار اومد دیگه نمیخندید و قیافش خیلی سرد بود. نهار رو با بی اهمیتی تمام نسبت به من اونم نصفه خورد و رفت خوابید. باورم نمیشه شب دیگه نتونست بمونه دهنش وا شد که از صبح تاحالا تو خونه چه غلطی کردی چه گ.ه. ی خوردی اون از نهار امروزت اینم از الان که یه چایی دم نکردی و...(بیشتر مواقع چایی نمیخوره و همیشه بهش گفتم که قبلش بگو برات دم کنم) منم که خب تو این دوران آدم زود عصبی میشه جواب پس دادم که خودت از صبح تا حالا چه ... خوردی🙄😒
و اصلا باورم نمیشه که بهم گفت لال شو اگه با یه ج. ن .د .ه ازدواج کرده بودم از تو بهتر بود و منم گفتم خب تو بیرون ریختن برو بگیر و دوباره گفت که شرافت هرچی ... هست از تو بیشتره و... بی عرضه ،مثل گاو همش از صبح اینور میچرخی لم میدی بعد میچرخی اونور لم میدی و...
خب من واقعا انتظار این حرفهارو دیگه نداشتم همیشه وقتی یه کار مهمی پیش میاد باهام مهربون میشه و به محض اینکه دیگه بهم نیاز نداشته باشه کلا بی تفاوت میشه و غر میزنه ولی امشب واقعا خیلی ازش دلسرد شدم و دیگه کاملا ازش بدم اومد.رفتارهای گذشتش هم بامن خیلی بی ادبانه بوده و اصلا هیچ رنگ و بویی از احترام و توجه به همسر در رفتارهاش وجود نداره
خلاصه خیلی تنهام و دلم میخواد جدا بشم ازش ولی به خاطر دخترم نمیشه اصلا ازش خوشم نمیاد.
هزار بار دلم رو شکسته و امشب بدتر و چون خیلی ساله که اینطوریه ذاتش عوض نمیشه واقعا دلسرد شدم.