چند ماهه عقد کردیم . ما فامیل زیاد داریم مثلا با فامیل مادری قطع رابطه هستیم ادمای سمی هستن و بهمون آسیب میزنن جوری که پدربزرگم قبل از فوتش به مادرم هشدار داد که ازشون فاصله بگیره.
فمیلای پدری هم زیاد داریم اما رفت و آمدی نداریم نمیدونم چرا هیچ فامیل درست حسابی نداریم که مثل آدم رفتو آمد کنه من همیشه ناراحت بودم از اینکه با هیچکس رفت و امد نداریم اما خب درگیر زندگی خودمون هستیم یه گوشه البته از سمت فامیل ها همیشه دردسراشون نصیبمون میشه بگذریم...
از وقتی عقد کردیم فقط عموم مارو پاگشا دعوت کرد هیچچچ کس دعوت نکرد بااینکه ما برای بچه هاشون دعوت کردیم.
دیشب بالاخره همسرم گف که از وقتی عقد کردیم من فامیلاتونو ندیدم و خونشون نرفتیم چرا اینجوریه؟!
اصلا اشک تو چشام جمع شد دلم میخواست بزنم زیر گریه اما خودمو جم کردم و گفتم اینجوریه گاهی سرد میشیم گاهی گرم.
گف بریم شهر ما همش باید مهمانی باشیم.
حس گردم خورد شدم