از اون اولم میدونستم گیره هنوز ولی نمیدونم چرا قبول کردم
ما سنتی اشنا شدیم و اون بخاطر مشنگ بودنم و اینکه براش بچه بیارم و فحش خور ننش بشم منو گرفت دلم بحال خودم میسوزه
همیشه خاطرات اونو تعریف میکرد برام بعد مثلا بجای اسم اون اسم دوست صمیمشو میگفت مثلا بجای شقایق میگفت سامان
خیلی اشتباه کردم خیلی کاش روز اول قبول نمیکردم ولی یجورایی خونه ی پدری اوضاع اصلا خوب نبو د ولی اینجا هم به همون شدت بده